با زیرنویس چسبیده
در نیکاراگوئه در سال 1984، یک تاجر انگلیسی مرموز و یک روزنامه نگار آمریکایی سرسخت با هم رابطه عاشقانه ای را آغاز می کنند که به زودی درگیر هزارتوی خطرناکی از دروغ ها و توطئه ها می شوند و مجبور می شوند از کشور فرار کنند...
با زیرنویس چسبیده
چندین یاکوزا از توکیو به اوکیناوا فرستاده می شوند تا به پایان دادن به جنگ باند کمک کنند. جنگ تشدید میشود و سرگردانهای توکیو تصمیم میگیرند در ساحل استراحت کنند...
با زیرنویس چسبیده
آقای میاگی این بار یک دختر نوجوان را زیر پر و بال خود می گیرد و او سعی دارد او را تبدیل به یک کاراتهباز حرفه ای کند...
اریکا، مترجمی آمریکایی، مخفیانه رمانی را بازنویسی میکند که داستانش در بارسلونا میگذرد. با دعوت آنا (نویسنده اصلی) به بارسلونا برای مراسم امضا توسط یک کتابفروش، ماجرا پیچیده میشود.
با زیرنویس چسبیده
یک پدر آشفته، زنی با یک راز در دلش که در آستانه عروس شدن است، و اقوامی که از سراسر جهان آمده اند، قرار است یک جشن عروسی بزرگ را در هند برگزار کنند...
با زیرنویس چسبیده
یک مامور پذیرش دانشگاه پرینستون به نام پورتیا قرار است که ترفیع رتبه پیدا کند اما هنگامی که او با یک دانشجوی تازه وارد آشنا می شود که احتمال دارد بچه خود او باشد که او را در کودکی رها کرده، این ترفیع رتبه به خطر می افتد و …
با زیرنویس چسبیده
ماری که به پول نیاز دارد، به دوستش فیورواناته پیشنهاد تبدیل شدن به یک "دُن خوان" میدهد و خود برنامهریز وی میشود. اما با باز شدن پای به این شغل، کار این دو پیچیده میشود...
با زیرنویس چسبیده
«شرمن مکوي» (هنکس)، بورس باز نيويورکي، به جرم قتل جواني سياه پوست در جريان يک تصادف رانندگي دستگير و دچار دردسرهاي بسياري مي شود...
با زیرنویس چسبیده
«هانا مونتانا» یک ستاره نوجوان و خواننده ی محبوب است که برنامه هایش در رده ی سنی نوجوانان فوق العاده محبوب است و اینک پدرش قصد دارد او را به تعطیلات ببرد. هانا تصور میکند آنها به شهری بزرگ مثل نیویورک یا به مراکز بزرگ تفریحی خواهند رفت. اما پدرش او را به یک مزرعه ی دورافتاده در روستایی کوچ میبرد تا او را با دنیایی دیگر آشنا کند. زندگی در مزرعه باعث ماجراهایی جالب برای هانا می شود...
با زیرنویس چسبیده
سال 1910. «هلن» (بانم کارتر) و «مارگارت اشلگل» (تامپسن) با برادرشان، «تيبي» (راس ماگنتي) با خانواده ي «ويلکاکس» آشنا مي شوند. «خانم ويلکاکس» (ردگريو) با «مارگارت» طرح دوستي مي ريزد و هنگام مرگ وصيت مي کند که ملک روستايي هواردز اند به «مارگارت» برسد. اما «هنري ويلکاکس» (هاپکينز) و بچه هايش وصيت نامه را از بين مي برند و پس از چندي «هنري» به «مارگارت» پيشنهاد ازدواج مي دهد.