عناوین کشور انگلستان

یک گروه از نیروهای ویژه نیروی دریایی مأموریتی خطرناک را در رمادی، عراق آغاز می‌کنند. هرج‌ومرج و برادریِ شکل‌گرفته در دل جنگ از طریق خاطرات آن‌ها از این رویداد بازگو می‌شود...

نازی ها در سال ۱۹۴۵ یک پایگاه مخفی در ماه احداث کرده اند و برای سالیان سال در آنجا مانده اند تا در سال ۲۰۱۸ مجددا به زمین بازگردند و قدرت را به دست بگیرند...

لئون یک عکاس نیویورکی است که در تلاش برای بهتر شدن کارش به کمک نامزدش مایا، و به پیشنهاد یک عکاس حرفه ای به نام سوزان به عکاسی در نیمه شب می پردازد. طولی نمی کشد که او با ردی از یک قاتل سریالی مواجه میشود که قربانی هایش را در قطار زیرزمینی به قتل می رساند...

داستان دروازه‌بان افسانه‌ای تیم ملی فوتبال دانمارک است که همراه با این تیم در سال 1992، قهرمان جام ملت‌های اروپا شد. پیتر اشمایکل همچنین به عنوان کاپیتان منچستریونایتد نیز در سال 1999، عنوان قهرمانی لیگ قهرمانان اروپا را نیز بدست آورد.

«الکس» (مگره گور)، «ديويد» (اکلستن) و «جوليت» (فاکس)، در يک آپارتمان مشترک در ادينبرگ زندگي مي کنند. آنان براي کمک خرج، مستأجر چهارمي را براي اتاق اضافي آپارتمان مي پذيرند. اما خيلي زود اين مستأجر را که در اثر تزريق مواد مخدر مرده، در اتاقش پيدا مي کنند؛ در حالي که چمداني پر از پول نيز در اتاق است...

استراليا، دهه ي 1880. «برادران برنز» به دليل جنايت و اذيت و آزار مردم از دست قانون فراري هستند. تا اين که دو تن از برادرها به نام هاي «چارلي» (پيرس) و «ميکي» (ويلسن) دستگير مي شوند. پليس بريتانيايي، «سروان استنلي» (وينستون) به «چارلي» پيشنهاد مي کند که اگر بتواند برادر سوم، «آرتور» (هيوستن)، را بيابد و بکشد، حاضر است «چارلي» و «ميکي» را از مجازات برهاند...

یک متخصص رباتیک که اندوه از دست دادن پسر یازده ساله‌اش را در ساخت عروسکی رباتیک به نام «رابین» با تمام قابلیت‌هایش به کار می‌گیرد، با رخ دادن زنجیره‌ای از اتفاقات هولناک درمی‌یابد که رابین برای تصاحب کامل خالقش از هیچ تلاشی فروگذار نخواهد کرد.

مرد انگلیسی دل‌زده‌ای در سال 1976 برای کار در مدرسه‌ای واقع در آرژانتینِ دچار تفرقه راهی این کشور می‌شود. زندگی او زمانی دستخوش تحول می‌گردد که یک پنگوئن یتیم را از ساحل نجات می‌دهد.

بوکسوری سالخورده در تلاش است تا از سلطه‌ی یک شهر کوچک رهایی یابد و همزمان با رابطه‌ی متزلزل خود با دختر نوجوانش مبارزه می‌کند.

«ویکتور فرانکنستاین» (برانا) تحت تأثیر تجربه های استادش، «والد من» (کلیز)، دچار وسوسه ی چیرگی بر مرگ می شود. وقتی ولگردی (دنیرو) «والدمن» را می کشد و به دار آویخته می شود، «ویکتور» مغز «والدمن» را در سر جنایتکار قرار می دهد و موفق می شود او را به زندگی بازگرداند…