مرد ثروتمند و بیپروایی به نام اشرف، اسیر عشقی ناشناخته میشود. او با نیسان، نوازنده جوانی که قلبش را به تپش میاندازد، آشنا میشود.
فصل جدیدی در زندگی زینب باز می شود، پرستار بچه ای که آرزوی داشتن یک زندگی مجلل را دارد، پس از اینکه به طور تصادفی مقدار زیادی پول به دست آورد.
توبچگی با دنیای جنایتکار خودش غریبه نیست.. هرکی تو این دنیا باشه برای مخالفت با بی عدالتی قسم میخوره.. با بزرگ شدن و ثروتمند شدن، خودش منبع این بی عدالتی میشه.. از دوست داشتن دوری نمیکنه… دوست داشته شدن رو هم خیلی دوست داره… دوست داره تو چشم همه زنای زندگیش باشه:مامانش،همسرش،دخترش و دوست دخترش… خانوادشو خیلی عزیز میشمره… برای اونا مثل یه پدر فداکاره… یه دوست وفادار… یه برادر… یه رئیس عادل و بخشنده.. ولی برای زنده موندن مجادله میکنه،چون دولت برا رسیدن به خواسته های خود این آدمو مخالف خود میبینه