کلماتی هستن که وایولت در میدان جنگ شنیده و نمیتونه اونارو فراموش کنه. این کلمات توسط شخصی که برای اون عزیز بوده به اون گفته شده، شخصی که بیشتر از همه دوسش داشته و اون هنوز معنی این کلمات رو نمیدونه. در یک زمان مشخص ، در قاره تلسیس. یک جنگ بزرگ که قاره رو به دو قسمت شمالی و جنوبی تبدیل کرده بود ، بعد از چهار سال به پایان رسید، و مردم به نسل جدید خوش آمد گفتن. وایولت اورگاردن، دختر جوانی که به اسم "سلاح" شناخته میشه، میدان جنگ رو ترک کرده تا زندگی جدیدی رو در خدمات پستی "سی اچ" شروع کنه. در اونجا، اون تحت تاثیر "عروسک های خاطرات اوتوماتیک" قرار میگیره، عروسک هایی که افکار مردم رو در خود نگه میدارن و اونارو به کلمات تبدیل میکنن. وایولت کار خودشو به عنوان یک "عروسک خاطرات اوتوماتیک" شروع میکنه، و با احساسات انسان ها مختلف و شکل های گوناگون عشق روبرو میشه و اون تمام این مدت به دنبال معنی اون کلمات میگرده.
گاتسو از زمان تولد به دست یک گروه مزدور افتاد و با آنها بزرگ شد. او پس از اینکه برای دفاع از خود، محافظش را کُشت، مدت ها ناپدید شد. سالها بعد او با گریفیث و گروه هاوک مواجه می شود. گروه هاوک برای پادشاه میدلند میجنگد و پس از پیروزی جنگ صد ساله علیه چودا، آنها تبدیل به محافظان شخصی پادشاه می شوند و...
داستان در سال 2138 اتفاق می افتد ، عصری که در آن بازی های واقعیت مجازی در اوج خود هستند. روزی یک بازی آنلاین محبوب به نام ایگدراسیل را تعطیل می کنند اما شخصیت اصلی داستان “مومونگا” تصمیم میگیرد از بازی خارج نشود. مومونگا به عنوان قوی ترین جادوگر به شکل یه اسکلت در می آید. جهان به عوض شدن ادامه می دهد و شخصیت های غیر بازیکن (NPC) ها دارای احساسات می شوند. مومونگا بدون والدین یا دوستی یا موقعیتی در جامعه ، تلاش می کند تا بر جهان تازه ای که بازی بوده چیره شود.
نقطه آغاز داستان، جایی است که ناگهان به خاطر شیوع ویروسی مرموز، تمام انسان های بالای سیزده سال می میرند! حالا فرصت طلایی خون آشام هاست تا از ابهامات بیرون آمده و بر انسان های باقی مانده، یا همان بچه های زیر سیزده سال، حکومت کنند. چهارسال به همین منوال می گذرد تااینکه یوئیچیرو و میکائلا، با چند بچه دیگر، که قبل از این حوادث همگی باهم در یک یتیمخانه زندگی می کردند و خانواده هم محسوب می شدند، تصمیم به فرار از پیش خون آشام ها می گیرند اما…
دانش آموز سال اول دبیرستانی به نام توئجو باسارا ناگهان از سوی پدرش مورد سوال قرار گرفت "تو گفتی یک خواهر کوچیک می خوای، آره؟" او به زودی ازدواج خواهد کرد. بعد از آنکه برای باسارا دو خواهرخوانده زیبا به جا گذشت به مسافرت دوری رفت. ولی شکل واقعی میو و ماریو ارباب دیو بود. باسارا وارد یک قرارداد دو طرفه با میو شد ولی اشتباها یک قرارداد برعکس!
در یک خیابان خاطره انگیز در روستای Shikou دختری به نام Ritsuka Tachibana به عنوان یک دانش آموز سال اولی به دبیرستان Shikou می رود. او روزهای آرامی را در کنار مادر خود ماریا می گذراند تا این که همه چیز سقوط می کند...او کیست؟ انسان؟ دیو؟ این داستان دختری است که افسون زیبایی شیاطین گشته است...
در سال ۱۹۷۲ یک دروازه هایپر گیت در سطح ماه کشف شد و بشر شروع به مهاجرت به مریخ و ساکن شدن در اونجا کرد. اما در آخر بذر جنگ کاشته شد.
داستان انیمیشن که در شهری مربوط به زمان آینده رخ می دهد، دربارهی دو ابرقهرمان به نام های تایگر و بانی است که با کمک همدیگر به نجات انسان های شهرشان از دست افراد ظالم می پردازند. اما در همین حین، ناگهان یک روز خبر می رسد رئیس شرکت آپولون مدیا، شرکتی که تایگر و بانی در آن مشغول به کار هستند، عوض شده است و قصد دارد همکاریِ این دو نفر را قطع کند...
تو یه زندان تو ژاپن جوتارو کوجوی ۱۷ ساله زندگی می کنه: یه آدم وحشی، مبارز و خلافکار که یه نیروی غیر قابل کنترل تسخیرش کرده! سرتاسر دنیا نیروهای شیطانی در حال بیدار شدنن: “استند”ها، موجودات وحشتناک نامرئی که به حاملاشون قدرتهای بی نظیری می دن.جوجو برای نجات مادرش باید نیروی تاریک وجودش رو مهار کنه و به مصر سفر کنه تا خون آشام صد ساله ای که دنبال خون اعضا خونواده اشه رو شکست بده. ولی این راه رو به این آسونی نمی شه رفت؛ چون دشمنان زیادی قصد دارن در مقابلش ایستادگی کنن .
«تاکاشی» یک پسره دبیرستانی و معمولی است. یه روز برای هواخوری از کلاس بیرون می آید و روی بالکن اصلی مدرسه مشغول فکر کردن به گذشته ی خودش می شود. ناگهان متوجه حمله یک زامبی به مدرسه و کشته شدن چندتا از مسئول های مدرسه میشود و می بیند که آنها به زامبی تبدیل شده اند. به کلاس بر می گردد و سعی می کند دو تا از دوستانش را از مدرسه خارج کند. «تاکاشی» به همراه بچه هایی که زنده مانده اند، سعی بر مبارزه با زامبی ها دارند...