فیلم داستان خانواده "لو گیاکامو"، یکی از موفقترین خانواده های تبهکار در نیویورک را روایت می کند. خانواده که توسط دو پسر عمو اداره می شود، کنترل خانواده گسترده و شغل خطرناکی را در دست دارند...
قرن نوزدهم در روستایی مردی جوان تحت نظر پزشکی محلی آموزش می بیند تا به گروهی بپیوندد که به دنبال شکار موجوداتی شبیه گرگ هستند...
یک مامور سابق CIA توسط شخصی برای اجرای یک برنامه تلویزیونی استخدام می شود تا پوشش سازمان را برای مخفی کردن قتل عام یک دهکده در آمریکای جنوبی برملا کند...
سریال درباره یک خانواده می باشد که همگی پلیس هستند و هر کدوم در زمانی که پلیس بودند وقتشون رو صرف اجرای قانون کردند . فرانک ریگان که نقش پدر خانواده رو بازی می کنه رئیس پلیس شهر نیویورک بوده که در دوران خدمتش فردی باسیاست و با شهامت بوده . پسر بزرگش دینه قبلا سرباز در عراق بوده و الان کاراگاه خصوصی هست . دختر خانواده ارینه که بازپرش بخش قضایی در نیوروک ، الان از پدرش جدا شده و تنها زندگی می کنه . جیمی هم که کوچیکترین فردخانواده ست در رشته حقوق از دانشگاه هاروارد تازه فارغ التحصیل شده و بهخاطر اینکه کل خانواده پلیس هستند اونم به شغل خانوادگیش برگشت . دوست دختر جیمی اون تا سال اول در رشته حقوق همراهی می کنه بعد با اتفاقاتی که برای جیمی می یوفته اونم پلیس مخفی می شه که پدرش از این جریان خبر نداره …
داستان سریال درباره ی افسر نیروی دریایی Steve McGarrett هست که در پی قتل پدرش از محل خدمت به هاوایی برمیگرده . فرماندار هاوایی بخاطر سوابق خانوادگی اون مجوز راه اندازی گروهی برای مقابله با جرم و جنایت در هاوایی و همچنین پیگیری قتل پدرش رو میده .. اون یک گروه 4 نفره رو تشکیل میده و اختیارات نا محدودی که دارن به مقابله با خلافکاران اون جزیره میپردازن . در هر قسمت از سریال داستانی متفاوت جدا از داستان اصلی سریال دنبال میشه .
داستان این سریال در مورد مردی است به نام پاتریک جین که در مورد ماجرا های جنایی تحقیق می کند و دارای استعداد های فوق العاده مانند شرلوک هلمز و همچنین از قدرتهایی مانند خواندن مغز نیز بهره میبرد و از اسرار نهفته در جرم ها و قتل ها پرده بر می دارد . اوگذشته خود را با پشیمانی کنار گذاشته او در گذشته تظاهر می کرده که باارواح ارتباط دارد که همین قضیه موجب کشته شدن خانواده اش توسط یک قاتل زنجیره ای شده است...
داستان سریال درباره یک معلم شیمی میانسال است که متوجه می شود که دارای سرطان ریه است و ۲ سال بیشتر وقت برای زندگی ندارد. او که وضع مالی خوبی ندارد و دارای همسر و پسری معلول می باشد، به این فکر می افتد که باید قبل از مردن زندگی خانواده خود را تامین کند. پس با توجه به آشناییش به علم شیمی، همراه با یکی از شاگردان سابقش شروع به ساخت و فروش مواد مخدر می کند...
Michael Westen (جاسوس!) وسط یک عملیات توی نیجریه، حکم سوختگیش رو دریافت میکنه! «به عنوان جاسوس وقتی میسوزی، نه پولی داری، نه کاری، نه سابقهی کار، هرجایی ولت کنند مجبوری همونجا بمونی. روی هرکسی که هنوز باهات صحبت میکنه حساب میکنی. خلاصه تا وقتی نفهمی که چه کسی تو رو سوزنده هیچ جا نمیری.» مایکل رو وسط Miami ولش میکنند. زادگاهش، جایی که مادرش و برادرش زندگی میکنند. تمام تلاشش اینه که بفهمه کی حکم سوختگیش رو داده. این وسط برای اینکه زندگیش بگذره با کمک دو نفر از دوستانش عملا نقش Private detective رو هم بازی میکنه. روایت قصه، اول شخص هست. خود مایکل قصه رو روایت میکنه...
در دهه پنجاه خانواده ای ثروت در کوبا که پسرشان صاحب یکی از کلابهای شبانه بزرگ بود در میان انتقال قدرت از رژیک "باتیستا" به دولت "فیدل کاسترو" گرفتار می شود.در نهایت او مجبور می شود به نیویورک فرار کند...