مردی که در یک زندان حبس شده است تصمیم میگیرد که با قدرتهای عجیب رزمیخود مسئولان فاسد زندان را از میان بردارد...
«نيک استايلز» (واشينگتن)، پليس تازه کار، قاتل روان پريشي به نام «ارل تالبوت بليک» (ليتگو) را دستگير مي کند و به سمت معاونت دادستان «پريسيلا بريملي» (واگنر) انتخاب مي شود. اما پس از چندي «بليک» از زندان فرار مي کند تا انتقامش را از «نيک» بگيرد.
"تونی آرون" بازرسی که کار خود را رها کرده و به عنوان یک کارآگاه خصوصی مشغول بکار است، با استفاده از جعل روابط نامشروع، از آنها برای استفاده در پرونده طلاق موکلان خود استفاده می کند. او از طرفی با همسر خود درگیر است و...
«جک لوکاس» (بريجز) گوينده ي يک برنامه ي راديويي پس از آن که مي فهمد يکي از شنوندگان برنامه اش تحت تأثير حرف هاي او آدم کشته، کارش را رها مي کند و الکلي مي شود. شبي که «جک» قصد خودکشي دارد، مرد بي خانماني به نام «پري» (ويليامز) که قبلا استاد دانشگاه بوده، نجاتش مي دهد و مي گويد که مأموريت دارد «جام مقدس» را پيدا کند.
در اواسط قرن هفدهم، پدر لافورگ، كشيش ژزوئيت فرانسوي براي ترويج مسيحيت ميان سرخپوستان هورون، به همراه مرد جواني به نام "دانيل" و گروه كوچكي از سرخپوستان هورون كه چومينا رياست آن را به عهده دارد، به سوي محل سكونت قبايل هورون رهسپار مي شود. در ميان راه، "چومينا" روياي عجيبي مي بيند كه در آن كلاغ سياهي، چشمان او را از حدقه بيرون مي آورد. سرخپوستان كه از اين رويا وحشت كرده اند و از بهشتي كه پدر لافورگ براي آنها توصيف كرده، دلسرد مي شوند و او را تنها مي گذارند و به راه خود مي روند...
استان در مورد کارگاهی به نام “کریس کنر” هست که پدرش در راه خدمت به ژاپن کشته شده. او به دنبال رئیس یک گروه ظالم منطقه کوچک ژاپنی در لس آنجلس هست…
"مایک پرچ" کارآگاه خصوصی اهل نیویورک است که در پیدا کردن افراد گمشده تخصص دارد.او پرونده زنی اسرارآمیز را که "گریس" می نامد به عهده می گیرد.او از فراموشی رنج برده و هیچ خاطره ای ندارد.او کابوسی درباره قتل یک پیانیست به دست همسرش "رومان" در اواخر دهه40 می بیند و "چرچ" سعی می کند این ماجرا را حل کند...
فیلم مشقتهای "جیمی ربیت" برای تشکیل دادن سختکوش ترین گروه موسیقی دنیا و معرفی موسیقی خود به مردم ایرلند را به تصویر می کشد...
يک پسر جوان (پيت) در حالي که از يک کيوسک تلفن خبر آزار ديدن دختري را از اوباش به پليس مي دهد، متوجه يک جفت کفش جير مي شود که بر روي سقف کيوسک مي افتد. به کمک کفش ها و موسيقي «ريکي نلسن»، او خود را يک خواننده ي محبوب موسيقي پاپ تصور مي کند و اسم «جاني سوييد» را انتخاب مي کند...