فیلم داستان عاشقانه بین دو آواره را روایت می کند. "الکس" که عضو سیرک است و به الکل و آرام بخش اعتیاد دارد و "میشل" نقاشی که پس از گذراندن یک رابطه ناموفق راهی خیابانها شده است...
يک پسر جوان (پيت) در حالي که از يک کيوسک تلفن خبر آزار ديدن دختري را از اوباش به پليس مي دهد، متوجه يک جفت کفش جير مي شود که بر روي سقف کيوسک مي افتد. به کمک کفش ها و موسيقي «ريکي نلسن»، او خود را يک خواننده ي محبوب موسيقي پاپ تصور مي کند و اسم «جاني سوييد» را انتخاب مي کند...
با زیرنویس چسبیده
«لوسی» بعنوان پیشخدمت در رستوران فست فود کار می کند و با دوستش «جیمی» که یک نوازنده است مشکلاتی دارد. «تلما» با «داریل» ازدواج کرده، مردی که دوست دارد همسرش مدام در آشپزخانه بماند، تا او بتواند تلوزیون تماشا کند. روزی «تلما» و «لوسی» تصمیم می گیرند زندگی عادی شان را کنار بگذارند و با ماشین به جاده بزنند. اما در این سفر «لوسی» مردی که «تلما» را تهدید کرده است را می کشد، و از این رو آن دو تصمیم می گیرند به مکزیک بگریزند، اما طولی نمی کشد که پلیس آمریکا دستگیرشان می کند.
"توماس" و "آلفرد" در یک زمان متولد شدند.یک آتش سوزی باعث شد پرستارها برای نجات نوزادان به زحمت بیافتند.چون "توماس" احساس می کند لیاقت ثروت "آلفرد" را دارد تصور می کند هنگام تولد جایشان با هم عوض شده و...
با زیرنویس چسبیده
«ورونیکا» (ژاکوب) به کراکوف می آید و در مدرسه ی موسیقی به تحصیل آواز می پردازد، اما پس از مدتی بیمار می شود و در نخستین اجرای عمومی اش روی صحنه می میرد. در همین زمان در پاریس، «ورونیک» (ژاکوب) آرزوهایش را برای بدل شدن به یک خواننده ی حرفه ای کنار می گذارد تا معلم مدرسه شود و در ضمن گویی با نوعی تله پاتی وجود همزادش را حس می کند
آلمان، سال 1945، با پايان جنگ جهاني دوم، «لئوپولد کسلر» (بار)، جوان آلماني تبار، از امريکا به زادگاه اجدادي خود باز مي گردد. عموي «لئو» (ياگارت)، او را به عنوان مأمور قطار به کار مي گمارد و خيلي زود «لئو» با «کاتارينا» (سوکووا)، دختر رئيس راه آهن، آشنا مي شود و ازدواج مي کند. در حالي که پس از چندي نازي هاي متعصب، که کماکان به خرابکاري ادامه مي دهند، از «لئو» مي خواهند تا با جاسازي بمبي در قطار، آن را منفجر کند...
"جانی کالینز" (Nicolas Cage) و "زندلی" با هم ازدواج می کنند و زندگی شاعرانه ای دارند تا اینکه یکی از دوست های جانی نقشه عشقی با زندلی می ریزد اما چیزی به نام عشق بین آن دو وجود ندارد و جز هوای شهوت چیز دیگری نیست و زمانی که جانی متوجه قضیه می شود، به تنها چیزی که فکر می کند انتقام و نفرت هست و...
با زیرنویس چسبیده
سرگذشت «جيم ماريسن»، شاعر و دانشجوي سينما، که با تشکيل گروه موسيقي «دورز»، با اشعار و صداي خودش، به شهرت جهاني دست پيدا مي کند...
«کانر مک ليود» (لامبر) و خويشاوندش، «دانکن» (پل)، جزو فرقه ي «ناميرايان» هستند؛ فرقه اي مخفي که اعضايش فقط با جدا شدن سر از تن شان مي ميرند. «کانر» و «دانکن» ناخواسته وارد مسابقه اي مي شوند که طي آن، «ناميرا» هاي خوب و بد به مبارزه با يک ديگر مي پردازند تا در نهايت فقط يکي از آنان در دنيا باقي بماند...
السينور، قرون وسطا. در دربار دانمارک، «ملکه گرترود» (کلوز) با «کلاديوس» (بيتس) - برادر شوهر فقيدش و شاه جديد- ازدواج کرده است. «کلاديوس» به برادرزاده اش «هملت» (گيبسن) دستور مي دهد عزاداري را از حد نگذراند ولي «هملت» نمي تواند بيزاري خود را از ازدواج مادرش پنهان دارد. تا اين که «هملت» با شبح پدرش (اسکوفيلد) رودررو مي شود که «کلاديوس» را به جنايت متهم و «هملت» را به انتقام گيري ترغيب مي کند.