زندگی لیلا که مادرش را در کودکی از دست داده بود و جز پدرش کسی را نداشت، با ازدواج مجدد پدرش زیر و رو میشود. لیلا توسط نامادریش کنار زبالهها رها میشود و سختیهای زیادی را پشت سر میگذارد. لیلا بعد از سالها برای انتقام گرفتن از نامادریش برمیگردد ولی این دختر جوان در کنار شوق انتقام، درگیر احساسات و عشق و عاشقی میشود…
Güzide یک قاضی برجسته و محترم دادگاه خانواده است. او زنی صادق و اصولی است که ازدواج های بسیاری را از نابودی نجات داده است، اطمینان حاصل کرده است که بسیاری از فرزندان محبت و محبتی را که شایسته آن هستند دریافت کنند و همیشه در کنار عدالت بوده است. او فکر میکند که او و همسرش و دو فرزندش خانوادهای نمونه هستند، زندگی آبرومندانهای دارند و بقیه دوران ازدواجشان در عشق، شادی و آرامش همیشگی میگذرد. یک روز، گوزید به طور تصادفی یک طناب می کشد و او متوجه می شود که خانواده خوشبخت او یک خانه گرم نیست، بلکه یک قلعه شنی است.