یک جادوگر جوان به نام سامانتا با یک فانی به نام «دارن» آشنا میشود و با او ازدواج میکند. او سعی میکند که از قدرتهای جادوییش استفاده نکند و مانند سایر زنها خود کارهایش را انجام دهد. این در حالی است که خانوادهٔ جادوگرش از این وصلت راضی نبوده زیرا دارن جادوگر نیست و مدام در زندگی آن دو دخالت میکنند.
"هارولد هیل" کلاهبرداری با اعتماد به نفس است که به شهری وارد شده و قصد دارد با روشهای همیشگی خود اهالی شهر را فریب داده و با پول بگریزد. او به آنها پیشنهاد تشکیل یک گروه رژه پسران را می دهد اما در حقیقت هیچ مهارتی در موسیقی ندارد. اما همه چیز طبق نقشه پیش نمی رود و...