فرانک لمبرت و کارول فاستر زوجی با سه فرزند هستند که در جامائیکا با هم ازدواج میکنند. فرزندان آنها از این ازدواج خشمگین هستند و در شهر پورت واشینگتن با چالشهای یک خانواده ترکیبی روبرو میشوند.
یک مادر و دختر متوجه میشوند که شخصیتهایشان عوض شده و باید در یک جمعه عجیب زندگی یکدیگر را بگذرانند...
یک جادوگر جوان به نام سامانتا با یک فانی به نام «دارن» آشنا میشود و با او ازدواج میکند. او سعی میکند که از قدرتهای جادوییش استفاده نکند و مانند سایر زنها خود کارهایش را انجام دهد. این در حالی است که خانوادهٔ جادوگرش از این وصلت راضی نبوده زیرا دارن جادوگر نیست و مدام در زندگی آن دو دخالت میکنند.