در این فیلم سه داستان با سه شخصیت متفاوت که هر سه آنها را "کارلو وردون" بازی میکند روایت می شود. داستان اول درباره جوانی بی دست و پاست که با یک توریست اسپانیایی در رم آشنا می شود، دومی درباره مردی است که سفری را به شرق با یک چمدان پر از جوراب زنانه و خودکار آغاز می کند و داستان سوم درباره مردی هیپی می باشد که پدرش سعی میکند او را برای برگشت به خانه متقاعد کند.
پیرمردی بهمراه پسرش که پیاده در کنار جاده در حال حرکت هستند ناگهان به کلاغی سخنگو برمیخورند که نشانه ایی از اندیشه های مارکسیسم است. کمی پس از این برخورد آنها به 750 سال قبل فرستاده میشوند، در آن تاریخ که "فرانسیس آسیزی" از مشهورترین قدیسان مسیحی است آنها را بعنوان راهب مامور میکند تا گنجشک ها و شاهین ها را به دین مسحیت دعوت کنند...
یک مرد بیکار به عنوان پلیس راهنمایی و رانندگی شغلی پیدا می کند اما ترافیک در شهر بزرگ مشکلات بی شماری را برای مرد فقیر ایجاد می کند...
با زیرنویس چسبیده
زمان حيات حضرت مسيح. در روز ورود فرمانده جديد منطقه ى اورشليم، به طور اتفاقى تكه سفالى از پشتبام خانه ى « بنهور » ( هستن ) میافتد، اسب فرمانده رم میكند و او را بر زمين میزند. خانواده ى « بنهور » به زندان میافتند و خودش به بردگى فروخته میشود...