جوان مهربانى به نام « الوود پ . داود » ( استوارت )، شبى با يك خرگوش غولپيكر به نام « هاروى » ملاقات مى كند و با او دوست مى شود. از اين پس، « هاروى » همه جا « الوود » را همراهى مى كند...
« ليزا برندل » ( فونتين ) دختر جوانى است كه شيفته و واله ى « استفان » ( ژوردان ) ، پيانيستى عياش مى شود ؛ اما احساساتش هرگز به طور جدى پاسخ نمى گيرند...
در شب ازدواجشان باب به همسرش بِتی میگوید که یک مرغداری متروکه را خریده است. بتی کوشش بسیاری برای تطبیق با زندگی جدید و روستایی اش میکند ...