کانال «ترو تي وي» تلويزيوني کابلي براي فرار از ورشکستگي تصميم مي گيرد بيست و چهار ساعت از زندگي يک آدم معمولي را به روي آنتن بفرستد. سرانجام پس از جست و جو و امتحان بسيار، آدم کم هوشي به نام «اد پکورني» (مکانگي) که به کار فروشندگي در يک فروشگاه نوارهاي ويدئويي مشغول است، انتخاب مي شود...
«بت کاپادورا» (فایفر) عکاسی است که با «پت» (ویلیامز)، صاحب یک رستوران ازدواج کرده و این دو با سه فرزندشان زندگی خوب و راحتی را می گذارنند. تا این که در سفری به شیکاگو بچه ی سه ساله شان گم می شود و «بت» دچار افسردگی می شود. نه سال بعد که خانواده به شیکاگو نقل مکان کرده، سر و شکل پسر یکی از همسایه ها به نظر «بت» بسیار آشنا می آید...
مردی که در آستانه ازدواج است، بعد از این که هواپیمایش هنگام بلند شدن از زمین دچار سانحه می شود، با یک زن شگفت انگیز آشنا می شود...
داستان فیلم در مورد «تام بارتلت» است، مردی که عاشق دختری شده است که ادعا می کند قدرت های جادویی دارد،...
با زیرنویس چسبیده
یک داستان کمدی و عاشقانه در مورد یک مرد نیروی دریایی که بعد از سی و پنج سال دوباره به خانه خود باز میگردد و ...
«هالي اسپرينگز»، شهر کوچک ساکت و خواب زده اي در جنوب ميسي سيپي. پيدا شدن جسد «کوکي» (نيل)، پيرزن هشتاد ساله و به نوعي بزرگ خانواده، ميان افراد فاميل و دوستان باعث ايجاد عکس العمل هاي متفاوتي مي شود....
با زیرنویس چسبیده
زمانی که دو سارق بانک از زندان فرار میکنند به شهر کوچکی میروند که در آنجا آنها را با یک زوج اشتباه میگیرند. بنابراین این دو از این فرصت استفاده میکنند و با سر هم کردن دروغ های مختلف، روی نقشه سرقت بعدیشان کار میکنند، اما...
با زیرنویس چسبیده
ايست ووبرن مينه سوتا، سال 1979. دو چاه آب شرب اهالي شهر با پساب هاي صنعتي آلوده مي شوند و همه ي اهالي به کارخانه هاي محلي شک مي برند و آن ها را علت مسموم شدن آب، ابتلاي بعضي از کودکان شهر به سرطان خون و مرگ آنان مي پندارند. «آن آندرسن» (کويينلن)، مادري که پسرش مرده تصميم مي گيرد از صاحبان کارخانه ها شکايت کند...
با زیرنویس چسبیده
«جکي» (ساراندون) سرپرستي دو بچه اش را به عهده دارد. شوهر سابقش، «لوک» (هريس) که يکشنبه ها بچه ها را پيش خودش مي برد، با زني به نام «ايزابل»(رابرتس)، عکاس درجه يک مد زندگي مي کند؛ اما از آن جايي که «لوک» هميشه به دلايل کاري ناچار به سفر کردن است، زحمت آماده کردن بچه ها براي رفتن به مدرسه (وقتي خانه ي پدرشان هستند) به عهده ي «ايزابل» مي افتد و او هم زني نيست که اين کار را بلد باشد. زندگي به همين منوال مي گذرد تا اين که «جکي» متوجه مي شود به سرطان مبتلا شده است...